خاطرات تمام نمی شوند ، تمامت می کنند…!!!

خاطرات را باید سطل سطل از زندگی بیرون کشید…

خاطرات نه سر دارند ، نه ته !!!

بی هوا می آیند تا خفه ات کنند…

می رسند گاهی وسط یک فکر ، گاهی وسط یک خیابان….

و گاهی حتی وسط یک صحبت سردت می کنند ؛ رگ خوابت را بلدند !

زمینت می زنند…

خاطرات تمام نمی شوند ، تمامت می کنند…!!!

نويسنده : خـــاله جــــــــــون


نفهمیدم...

 

هرگز معنای نغمه ی پرندگان را پس از باران نفهمیدم ...

تا تو آمدی و عشق بارانی ات را نثار لحظه های ابری ام کردی،

و من ...هنوز که هنوز است به شوق هوایت، با قناری ها آواز عشق سر می دهم ... 


نويسنده : خـــاله جــــــــــون


ای کاش گفته بودی…

ای کاش گفته بودی…



ای کاش گفته بودی که عاشق دیگری شده ای



من خودم عاشق بودم…



درکت می کردم…

نويسنده : خـــاله جــــــــــون


'خـدا' نخواست

'مـا' عاشق میشویم
'مـا' دلباخته میشویم
'مـا' خیانت میکنیم
'مـا' جدا میشویم
'مـا' گند میزنیم
دست آخر میگوییم :

'خـدا' نخواست

نويسنده : خـــاله جــــــــــون


یادکودکیام به خیـــر.....

چه ساده بودم؛

آن هنگام که می پنداشتم،

ترکیدن بادکنک قرمز من

ناگوارترین حادثه ی عالم است...!!

یاد ِ کودکیام به خیــــــ♥ــــــر......

نويسنده : خـــاله جــــــــــون


یاد و خاطره ی من
میدونم یکی از از آن روزهای مبهم دور

وقتی جلوی تلویزیون روی کاناپه لم داده ای
و
احتمالا بچه هات از سر و کولت بالا می روند

درست همان لحظه که قرار است احساس خوشبختی کنی
،
ناگهان …

“یاد و خاطره ی من به سینه ات چنگ می زند”





نويسنده : خـــاله جــــــــــون


می خوام بفهمی چقدر عاشـــــقت بودم...
دختر: شنیدم داری ازدواج می کنی .. مبارکه .. خوشحال شدم شنیدم..

پسر: ممنون...انشالله قسمت شما..

دختر: می تونم برای آخرین بار یه چیزی ازت بخوام؟؟؟
...
پسر: چی می خوای؟

دختر: اگه یه روز صاحب یه دختر شدی می شه اسم منو روش بذاری؟

پسر: چرا؟ می خوای هر موقع که نگاش می کنم ..صداش می کنم درد بکشم؟؟

دختر: نه.. آخه دخترا عاشق باباهاشون می شن..

می خوام بفهمی چقدر عاشـــــقت بودم...




نويسنده : خـــاله جــــــــــون


آن چه می گذرد

آن چه می گذرد
عمر است با کمی ته نشین خاطرات!
بیایید اوقات شیرین را با هم ورق بزنیم
تا خاطرات در چرخش لحظه ها بماند ...

نويسنده : خـــاله جــــــــــون


قیامت را
 
اگر خدا " مـــن " بودم
جای همه ی فرشته ـــهایش
فقط تـــــ را خلق می کردم
تــــ " محشر " به پا می کردی
و مـــــن
قیامت را !
به ازای یک بار بیشتر بوسیدنت ♥♥

 

نويسنده : خـــاله جــــــــــون


پرنده
میشه پرنده باشی، اما رها نباشی
می شه دلت بگیره، اسیر غصه ها شی

حالا که آسمونم دنیای تازه ای نیست
اون وقت یه جا بشینی محو گذشته ها شی

ترسیده باشی از کوچ، اوج رو ندیده باشی
واسه یه مشت دونه اهلی آدما شی

تو سایه ها بمونی درگیر سایه ها شی
مفهوم زندگی رو از یاد برده باشی

دلت بخواد دوباره از ته دل بخونی
از ترس ریزش اشک غمگین و بی صدا شی



نويسنده : خـــاله جــــــــــون


روزهای دلتنگی
 
ای کاش روزهای دلتنگی من هم مثل دوست داشتن های تو کوتاه میشد …
 
 
 
 

نويسنده : خـــاله جــــــــــون


تا چه حد غمگینم
تنها شادی زندگیم این است که هیچ کس نمیداند تا چه حد غمگینم ..

.

.

 

نويسنده : خـــاله جــــــــــون


زیر نویس
ای کاش نگاهت ، زیر نویس داشت ...

 

نويسنده : خـــاله جــــــــــون


..دوستش بدار
 

..دوستش بدار
اما گمان نبر که با اسارت ، دلی از آن تو می شود

بگذار مهرورزیدن تو سیرابش کند

اما نگذار قلبت را گِل آلود کند

عشقی بورز که تو را زلال تر و زیباتر می کنند

نويسنده : خـــاله جــــــــــون


دلـم رفت
 
 
در جـمـعـشان بـودم که پـنـهـاني دلـم رفت
بــاور نـمـي کــردم بــه آســـاني دلـم رفت

از هـم سـراغـش را رفـيـقـان مي گـرفـتـنـد
در وا شـد و آمــد بـه مـهـمـاني... دلم رفت

رفــتــم کـنــارش ، صـحـبتـم يـادم نـيـامــد!!
پـرسـيـد: شعـرت را نمي خـواني؟ دلم رفت

مـثـل مـعــلـم هـا بـه ذوقـــم آفـريـن گــفـت
مــانـنــد يـک طــفــل دبـسـتــانـي دلـم رفت

مــن از ديــار «مـنــزوي» ، او اهــل فـــردوس
يک سيـب و يـک چـاقـوي زنجاني ؛ دلم رفت

اي کاش آن شب دست در مويش نمي بـرد
زلـفش که آمــــد روي پـيـشـاني دلم رفــــت

اي کـاش اصـلا مـــن نمي رفــتـم کــنــارش
امـا چـه سـود از ايـن پشيــمـاني دلـم رفـت

ديگـر دلـم ، رخت سفيدم ، نـيـست در بـنـد
ديـروز طـوفـان شد، چه طـوفـاني، دلم رفت...!
در جـمـعـشان بـودم که پـنـهـاني دلـم رفت
بــاور نـمـي کــردم بــه آســـاني دلـم رفت
از هـم سـراغـش را رفـيـقـان مي گـرفـتـنـد
در وا شـد و آمــد بـه مـهـمـاني... دلم رفت
رفــتــم کـنــارش ، صـحـبتـم يـادم نـيـامــد!!
پـرسـيـد: شعـرت را نمي خـواني؟ دلم رفت
مـثـل مـعــلـم هـا بـه ذوقـــم آفـريـن گــفـت
مــانـنــد يـک طــفــل دبـسـتــانـي دلـم رفت
مــن از ديــار «مـنــزوي» ، او اهــل فـــردوس
يک سيـب و يـک چـاقـوي زنجاني ؛ دلم رفت
اي کاش آن شب دست در مويش نمي بـرد
زلـفش که آمــــد روي پـيـشـاني دلم رفــــت
اي کـاش اصـلا مـــن نمي رفــتـم کــنــارش
امـا چـه سـود از ايـن پشيــمـاني دلـم رفـت
ديگـر دلـم ، رخت سفيدم ، نـيـست در بـنـد
ديـروز طـوفـان شد، چه طـوفـاني، دلم رفت...!

نويسنده : خـــاله جــــــــــون


تکیه گاه

سون آپلود

 

هر چقدر هم که ضعيف باشی گاهی اوقات

می توانی تکیه گاه باشی


نويسنده : خـــاله جــــــــــون


عاشقانه

 


ايــــــن شعــــــــر ها بروند بــــــه جـــهنم 

  مــــن مجـــــنون آن لحظـــــه ام كـــه

 قلبـــــــت زيـــــــر ســــرم دســــتو پا بــــزند


نويسنده : خـــاله جــــــــــون


یک عالمه

من بودم ، تو و یک عالمه حرف

 

و ترازویی که سهم تو را از شعرهایم نشان می داد !

 

کاش بودی و می فهمیدی وقت دلتنگی ، یک آه چقدر وزن دارد



نويسنده : خـــاله جــــــــــون


دیر رسیدن

                   

    وقتی دیر رسیدم و با دیگری دیدمت

 فهمیدم گاهی هرگز نرسیدن

    بهتر از دیر رسیدن است


نويسنده : خـــاله جــــــــــون


تحمل کن …

اگر درد داری …

تحمل کن …

روی هم که تلمبار شد …

دیگر نمی فهمی کدام درد از کجاست. ..!!

کم کم خودش بی حس میشود ….!

نويسنده : خـــاله جــــــــــون


قلبم بوی کافور می دهد

قلبم بوی کافور می دهد

بس که شب به شب

در مرده شور خانه ها

آرزوهایم را یک به یک

غسل می دهند و کفن می کنند ...

نويسنده : خـــاله جــــــــــون


چه زیبــــــا....

 

نوشتـــــــه هـ ـایم را مـی خوانی و می گـــــویی چه زیبــــــا....

 

راســـــــــــــــــــــتی!!!

درد های آدم هــــــــــا زیـ ـبایی دارد؟؟؟

 


نويسنده : خـــاله جــــــــــون


چسب زخم

 

داروخانه هم مي داند که ما زخمهايمان زياد است

 که بقيه پولمان را چسب زخم مي دهد!!!!!

 


نويسنده : خـــاله جــــــــــون


ماسه ها فراموشکار ترین رفیقان راهند!


ماسه ها فراموشکار ترین رفیقان راهند!

پا به پایت می آیند ،

آنقدر که گاهی سماجتشان در همراهی حوصله ات را سر می برد


اما...


کافی ست اندک بادی بوزد یا خرده موجی بر خیزد


تا برای همیشه از حافظه ی ضعیفشان رد پایت پاک شود...


من اما از نسل ماسه نیستم ، از نسل صدفم


صدف هایی که به پاس اقامتی یک روزه ، تا دنیا دنیاست صدای دریا را

برای هر گوش شنوایی زمزمه می کنند...

نويسنده : خـــاله جــــــــــون


دنیایم رادریاب...!

تو که نباشی دنیایم طعم زهر میدهد!

لحظه هایم پر شده از نبودن تو...

دنیایم رادریاب...!

نويسنده : خـــاله جــــــــــون


خیآلی نیست !


میمیرَم اَز تصـَور انگشتــآنت در بیـنِ مـوهآیش !

دیگـر نیستـی بـرآی نوآزش موهآیـم ..

خیآلی نیست !

اَز تَـه میزنمِشآن ..

نويسنده : خـــاله جــــــــــون


دستـــــت را باز نکن

دستـــــت را باز نکن، حســم را تباه مکــن...

بگذار فقط تصــــــور کنم ..

که در دستانـــــــــــت...

برایـــم کمی عشق پنهـــان است ....

فقط كـــمی....!!!

نويسنده : خـــاله جــــــــــون


پـیـراهـטּ تـنـہـایـے

پـیـراهـטּ تـنـہـایـے ڪـہ

بــر تــטּ مــטּ اســت ،

اولــیـטּ هـدیـہ عـشـق تـ[♥]ـوسـت (!)

مـتـشـڪــرҐ . . .

نويسنده : خـــاله جــــــــــون


دیــدَن عَـکسَتـ تَـمــآمـ سَهمــ مَــنـ استـ از تـــُو

دیــدَن عَـکسَتـ تَـمــآمـ سَهمــ مَــنـ استـ از تـــُو

آنـ را هَـمـ جیره بَـندے کَردِه امـــ تـآ مَبــآدآ ، تَــوقُــعشـ زیاد شَـود!!

دِلـ استـ دیگـر مُمکن استـ فَــردا خودَت رآ اَز مـَن بــِخواهـَد!

نويسنده : خـــاله جــــــــــون


وقتی اشک در چشمــــان توست

هر کســـی می تواند با شما لبخنـــــد بزند

هر کســـی می توانــــد با تو گریــــه کند
اما کســـی که تو را دوست دارد

وقتی اشک در چشمــــان توست
میتوانــــد آنرا تبدیل به لبخنــــــد کند . . .

نويسنده : خـــاله جــــــــــون


خیـــــالی نیست...

خیـــــالی نیست...




از امشب به افتخارت فاحشه میشوم !!



شاید هم خوابگی و آغـــوشِ تـــو نصیبم شــود . .



آخر شنیده ام فاحشه پســـند شده ای . . . . . .



+ متاسفم. . . !

نويسنده : خـــاله جــــــــــون